دوشب مونده بود ب خاستگاریم ک صبح ساعت 8.بود ک زنگ زدم ب گوشیش جواب نداد ی ساعت گذشت دوبار زنگ زدم ک خواهرش جواب داد. اول هیچی نگفت بعد از ی خورد حرف زدن صدای جیغ شنیدم و دیدم خواهرش شروع کرد ب گریه کردن .گوشی قطع شد بعد دوس دقیقه داداش زنگ زد گفت حسن از طبقه بالا ساختمان ک کارمیکردن افتاد پایین عمرش داد ب شما .این بود قصه تلخ من و حسن ایشالا هیچکس مثل من نشه ی سال میگذارد یادش هیچوقت فراموش نمیشه.
نظرات شما عزیزان: