فاطمه و حسن

دوشب مونده بود ب خاستگاریم ک صبح ساعت 8.بود ک زنگ زدم ب گوشیش جواب نداد ی ساعت گذشت دوبار زنگ زدم ک خواهرش جواب داد. اول هیچی نگفت بعد از ی خورد حرف زدن صدای جیغ شنیدم و دیدم خواهرش شروع کرد ب گریه کردن .گوشی قطع شد بعد دوس دقیقه داداش زنگ زد گفت حسن از طبقه بالا ساختمان ک کارمیکردن افتاد پایین عمرش داد ب شما .این بود قصه تلخ من و حسن ایشالا هیچکس مثل من نشه ی سال میگذارد یادش هیچوقت فراموش نمیشه.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393 ا 18:8 نويسنده : ♥*δɧįƔД*♥ ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.